- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نــاگـاه آمـدی و صـدایـی شـنـیـده شـد در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد دریا به احترام تو در خود فرو نشست حـتی زمـین به خـاطر تو آفـریـده شد ناگـاه، آسـمان به قـیـام ایـسـتاد و بعـد از آن به بعد بود که خورشید دیده شد پلکی زدی و صبح، زمین را فرا گرفت ردّ سـپـیـده تا شـب یـلـدا کـشـیـده شـد چیزی شـبیه عـشق فرود آمد و سپس نـام تو در تـمـامـی عـالـم شـنـیـده شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تـو آمـدی و در رحـمـت خــدا وا بـود و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند که این سلالهای از شاخسار طوبی بود در آسـمانِ شب مکّه، قـدسـیان گـفـتـند خـدا، سـتـارۀ احـمـد چـقـدر زیـبـا بود گـرفـت نـور تو جـغـرافـیای عـالـم را شـب ولادت خـورشـیـدِ عــالـمآرا بـود زمین زمین همه میسوخت در لهیب گناه و ذات پـاک تو از هر بدی مـبـرّا بود ألَـم یَـجِـدکَ فـقـیـراً خـدات روزی داد ألَـم یَـجِـدکَ یَـتــیـمـاً خـدات مـأوا بـود نیافـریـد جـهـان را مگـر به خاطر تو اگر که خلقت، منـظـور حقتعـالی بود عـبـور کـردی از آفاق و انـفـسِ عـالم از آن مسیر که مسدود بر مسیـحا بود هــمـای سـدرهنـشـیـنِ مــقـام أو أدنـی! به کُنهِ جاه تو اندیـشه را کجا جا بود؟ بـرای نـافـلـه وقـتـی قـیـام مـیبـسـتـی بهـشـت، گـوشـۀ سـجـادۀ تـو پـیـدا بود چه آیه میخواندی که حجابها میرفت و قفـلهای جهان پیش روی تو وا بود بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت ولـیّ ایــزد مــنّــان، عـلـیّ أعــلا بـود ز مکّه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت که در دقـایـق آخـر تـو را غـم مـا بود زبـان الکـن ما بسـته است در مدحـش »خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد در زیـر پـای مــرد خـدا جـانـمـاز شـد کعبه خودش میان جماعت به صف نشست آمـد امـام قــبـلـه و... وقـت نـمـاز شـد دریـاچـههـای آتـش نـمرود خـشک شد باران گرفت و خاک زمین دلـنواز شد هر جا که بود لات و هبل، لال مینمود وقـتـی زبـان مـعـجــزۀ نـور، بـاز شـد آئـیــنـهای کـه قـدّ خــدا ایـسـتــاده بــود پا بر زمین نهاد و زمین سـرفـراز شد دیگر خـدا برای زمین نامه مینـوشت با آن کـبـوتـری که رسـول حـجـاز شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب شکـوه عشق جهانگـیر میشود روح لـطیف عاطـفه تـصویـر میشود امـواج سـربـلـنـدی و آزادی و شـرف از هـر کـران مکّـه سـرازیـر میشود قرآن ببوس و «اَشرَقَتِالاَرض» را بخوان ایـن آیـۀ مـبــارکـه تـفــسـیـر مـیشـود تـبـریـک بـاد آمــنـه را کـز حـریـم او نور است و نور و نور که تکثیر میشود از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام هر سـنگ خـاره، آینـهتـأثـیـر میشود الله اکـبر از نـفـسـش کـز فـرشـتـگـان هر سـو بـلـند نـغـمـۀ تـکـبـیـر میشود چون کاخ باشکـوه مدائن، ز هـیبـتـش در لرزه کـاخ فـتـنه و تـزویر میشود داروی دردها و جـواب سـؤالهـاست قـرآن کـتاب او که جهـانـگـیر میشود در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است تکبیر او که چیره به شمـشیر میشود در آسـمـان، تـجـلـی هـر روز آفـتـاب خُلق عظیم توست که تصویر میشود گـردد صحـیـفـۀ صـلـوات فـرشتـگـان بر صفحهای که نام تو تحریر میشود تنهـا همین نه آیۀ تـطهـیر مدح توست یـادت هـمیـشه مـایـۀ تـطهـیر میشـود نـام تو زنـدهتـر شـده، یـاد تـو تـازهتـر چندان که دهر، کهنه، جهان، پیر میشود محـتاج یک نگـاه توأم ای که هر کجا خاک از نگاه لطف تو اکـسیر میشود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
رسیـدی و پـر و بـال فـرشـتـهها وا شد شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد به یـمـن نـام بهـارآور تو ای خـورشـید گـره ز کـار فـرو بـسـتـۀ زمـین وا شد تـو آمـدی و بـه یــمـن نـگـاه تــازۀ تـو خطوط مبهم و مخدوش عشق خوانا شد به پیشواز تو هر ماسه، قطرهای باران به پیشواز تو این خاکِ تـشـنه دریا شد چـراغ معجـزهات گـرچه تا ابـد روشن دریـغ آدم سـرگـشـتـه بـیتـو تـنـهـا شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی همان شب، آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی ستارهای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد چه سرنوشت دلانگیزی، چه عاشقانۀ زیبایی همین که آمدهای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه! یتـیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی! سلام ماه بنیهاشم! سلام بر تو ابوالقاسم! دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب که شد یقین به دل راهب: همان ستودۀ عیسایی به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل! ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی به آرزوی نگین تو، درآمدهست به دین تو مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهویت به آیه، آیۀ ابرویت، به آن دو چشم تماشایی در این هزارۀ ظلمانی، میان این همه حیرانی برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی! از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد به شانه، شال تو را دارد، میآید او و تو میآیی بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
روزی از روزهای مـاه ربیع تـن سـرد زمـیـن بـهـاری شـد یک بیابان خشک و لم یـزرع با حصیر ستارهها فرش است مـاه با مـوج بـرکه میرقـصد کهکـشـانها تـرانه میخـوانند کوک عشق است ساز قافیهها عـاشـقـان در مدار معـشـوقـند تـب مـسـتـی گـرفـتـه دنـیـا را سـر سـاقـی مـا ســلامـت بـاد الـسـلام عـلـیـک یا مـحـبـوب ای همه مهـر، ای حـبیب خـدا روز مبعث نه، بلکه در میلاد بین گهوارهات “علق” خواندی از ازل جـبرییل، وحی به لب بـر درت رفـت و آمـدی دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
لب واژههای عالم به ثنای مصطفی گرم نفس فـرشتهها در جریان این ثـنا گرم به کتاب مهـربانی غـزلی نوشت خالق که قصیده در قصیده دل عاشقانهها گرم سرِ آستان هـستی سرِ شـاهبیت مـسـتی به غبار بام شوق و به هزار مرحبا گرم عطش خدا پرستی به ضمیر طاق افتاد تن برج پادشاهان به رهایی از قبا گرم نخی از عبای سبزش به جهان بهار بخشد خنکای هر درخـتی کند آفـتاب را گرم صلـوات میفـرسـتم به امین کـبـریایی چه جمال دلـربایی بهخدا دم خـدا گـرم به جهان قـدم نهاده گـل بوستان توحـید شب تار نارسایی که عدم دم از عدم زد دم دلپـذیر پاکـش به سرای دل قـدم زد بشر از طفیلی او به شکوه قصه خیره که وجود در تحیّر به امید جلوه دم زد سخن از هوای نامش نتوان مگر به قرآن که خدا کمال او را همه نقش محترم زد نغمات مهر جاری به شکوه دفتر خاک بنگر که حق چگونه به سرودنش قلم زد بنشین به تازه دیـدن جریان آسمـان را که دو دست پر قنوتش به تبسم صنم زد خبر از فـنا نـگـیرد گـل روشن تـوسل که سرود خوان چشمش غم و درد را به هم زد غم و غصه ریشهکن شد که وزیده بوی احمد همه عالِـمان عـالـَم به نیاز بر سَرایش چه قیامت عظیمی شده جاری از ولایش شده روی دوش هستی عَـلَم ترانه برپا که تمام جان برقـصد به نظـارۀ لوایش بگذار پنجه بر دف شب پایکوبی ای دل که سر افکنی ز شادی به هوای خاک پایش بنـواز عـاشـقـانه سر شیـشـۀ طرب را نکند شوی جدا از میِ مانده در هوایش به سماع هر حکایت که رسیده در روایت رمقی نمانده باقی که سراید از صفایش چه کـنم که لال لالم ولی اشتـیاق دارم که دو رکعت آسمانی بشوم به مدحهایش برسان مدد خدایا که از او سخن بگویم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مکه را امشب شکوهى دیگر است مروه امشب با صفا پا تا سر است آسـمان گـشـته زمـین بوس زمین سبز در سبز است صحراى حجاز وه چه رؤیایى ست غوغاى حجاز آمـنـه خـاتــون مـهــر و آفــتــاب روح پـاکـش پـاکتر از روح آب آمــنــه امــشـب پــســر مـیآورد آفـــریـن قــرص قــمــر مـیآورد ایـن پـسـر دُرّ یــتــیـم انّــمــاسـت بین خوبان دو عـالم مصطـفاست او بــود حُــســن خــتــام انــبــیــا اول و آخــــر کـــلام انـــبــــیــــا بـا شـمـایـم آى بـتهـا بـشـکـنـیـد اى هبل اى لات و عزّى بشکـنید
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
رسـیـد حـضرت بـاران سر بیـابـانها چـکـیـده نـم نمـکی و شـده گـلـستانها بـهـار هم به تـماشـای این طـرف آمد که لـذتـی بـبـرد از بـهــار بـسـتـانهـا به محض رویت حُسن جـمال زیبایش بساط عـشق شکـوفـا شـود زمستانها شـکـوه آمـدنـش را نـسـیم سـر می داد رسید لحظۀ خوش یومن کل دورانها به دست آمنـه خـورشید آخـرین تابـید همانکه معجزه اوست عشق و قرآنها کسی که پشت بتان را به خاک خواهد زد و کائـنات بگـیرد از او چه فـرمانها مسیر راه عبورش پُر است از عاشق و دیـده می شـود آن بیـن تا سلیـمانها همان کسی که شود کشتی نجات بشر همان که دور و برش پُر شود ز سلمانها اذان بگـوید و دلها شود مـطیـع خـدا همانکه برگ برگ برنده ست بر مسلمانها
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عـاقـبت قـرعـۀ نـامت به لـبِ ما افتاد شده سیراب، کـویری که به دریا افتاد گـلِ لبخـند، به بـاغِ لبمان کـاشته شد خـبــرِ آمــدنـت روی زبــانهـا افـتـاد وقتی از چهـرۀ تو پردهگـشایی کردند رونـق از سکـۀ هر چهـرۀ زیـبا افـتاد نفسش زندگی آموخت به مردن؛ وقتی به شـفـاخـانـۀ تـو راه مـسـیـحـا افـتـاد از تو و معجزههایت چه بگویم؛ وقتی شـاخـۀ باغـچـهات از یَـدِ بـیـضا افـتاد چون زمین جای کمی بود، برای قدمت ردّ پـایـت بـه سـر عــالـم بــالا افـتــاد آنقـدَر اوج گـرفـتی به شبِ معـراجت بـال جـبـریل، به دنـبال تو از پـا افتاد و در آن راه، که میرفت، به اَوْ اَدْنیها باز هم چـشم تو بـر چهـرۀ مـولا افتاد چــشـم تـو آیـنـۀ قـدّیِ خــوبـیهـا شـد هر زمانی که نگـاه تو به زهـرا افـتاد سبز شد عشق، به لمیزرعِ تاریکِ دلم تا نگـاهم به گُـلِ گـنـبد خـضری افـتاد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب به مـلائك خـبری تـازه رسیده لبخـنـد نجـات از نـفـس صبـح دمـیده یك صبحـدم و این همه اعیاد كه دیده اعیاد خدا گشته از این صبح پـدیـدار ای بـحـر تـجـلا! گـهـرت بـاد مبارك ای طـور نبـوّت! شـجـرت باد مبارك دامان تو تا حـشر بود مطـلع الانـوار ای گمشدگان! گـمشدگان! راهـبر آمد در عـرصۀ بـیـدادگـری، دادگـر آمـد آمـد به جـهـان قافـله را قـافـلـهسـالار تـوحــیـد بـود لالـۀ بـسـتــان مـحــمـد جـبـریـل بود مـرغ گـلـسـتان مـحـمـد از قــول خــدای احــد و قــادر دادار این نور جمال ازل، این خالق نور است این هم سخن موسی، در وادی طور است این است كه گل سبز كند از شرر نار این است كه او بود و همه خلق نبودند این است كه با نام خوشش نامه گشودند با این همه كردند به عجز سخن، اقرار این است كه تـوحـید از او نام گـرفته این است كه خورشید از او وام گرفته سر تا قـدم از عـلم الهی شده سرشار ای جـان هـمه عـالـم و آدم به فـدایت ای هستی هستی كمی از لطف و عطایت این ذكر الهی است كه دائم شده تكرار ای چرخ كهن خاك ره طفل صغیرت روشنـگـر بـزم ازلـی روی مـنـیـرت پیـوسـته نمـودنـد به آقـایـیات اقـرار اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب است قرآن تو را سلطه بر این چار كتاب است تو مهری و روز همه بیتوست شب تار مـا امّـت وحـی و تو وحی آور مـایی تا هـست خـدایـی خـدا، رهـبـر مـایی بینور تو، توحید محال است، نه دشوار بیدست تو حق بر روی كس در نگشاید بیدوسـتـیات حـمـد خـداونـد نشـایـد گیرم ز عـقـیق همه ریزد دُر شهـوار
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای نــمــازِ تــو آفــتــابِ خــدا آخـریـن شـاه بـیـت نـابِ خـدا محـور گـردش زمین و زمان آسـمـانـیتـریـن نـگـاهِ جـهـان شعرمن با تو چون محک بخورد واژهها یک به یک ترک بخورد در مـیـان قـبـیـلـههـای عـرب بیـن احـسـاسهای مـردۀ شـب بیـن انـدیـشـههـای ویـرانـگـر و خـرافــاتـیـان عــصـیـانگـر وقـتِ تـعــبــیـر خـلـق آدم شـد که جهان پُر ز عطر مریم شد ناگـهـان آسمـان دگـرگـون شد ابـرهـای زمـان دگـرگـون شد کاخ کسرائیان به لرزه نشست خـنجـر ظلـمت شبانه شکـست و شِکـفـتی که بشـکـفـد ایـمان و نـمــیـرد صدای دخـتـرکـان در شـتـابی پُـر از جـهـالـتها خـفـتـه بـودیم پـشـت عـادتها مـانـده بودیم در مَـنیَّت خویش آمـدی با خلـوص نـیّت خویش نرم و آهـسته زنـدهمان کردی و کـریـمانـه بـنـدهمـان کـردی بارش رحـمتی ز جانب عشق قطره قطره همه مراتب عشق حُـسن خُـلـق تـو انـقـلابِ خـدا خـاتـم الـمـرسـلـین کـتاب خـدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در زمانی که جهان از جهل، غرق ظلمت است آمد آن خورشید، که نورش دلیل خلقت است آمده حُـسن خـتام و سَـروَر پـیغـمـبران آنکه توصیفِ جمالش کار این جمعیت است خُرد شد ایوان کسریٰ ریخت سقفش بر زمین بسکه این مولود، دارای وقار و هیبت است در دیار فـارسها آتشکده خـاموش شد اتفـاقـاتی که افـتاده دلیل حـیـرت است آمد و ابلیس، راهش بسته شد بر آسمان آسمان هم با وجود او پُر از امنیت است تخت شاهان سرنگون شد سحر ساحرها عقیم تازه اینها گوشهای از جلوۀ آن حضرت است آمده آنکس که خاک ردّ پایش از طلاست همقدم با او زمین میگردد و در حرکت است خاک، حاصلخیز شد از گرد و خاک مقدمش با وجود او کویر خشک، غرق برکت است لحظهای خندید، روشن شد زمین و آسمان در میان عرش، هم از نور رویش صحبت است ارتباط عرش را با فرش، ممکن کرد او اصلا این مولود، ذاتاً در وجودش وحدت است
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین گهواره كابوسهای تلخ انسان بود زمان چون كودكی در كوچههای خواب حیران بود خـدا در ازدحـام ناخـدایـان جهـالت گـم جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود صدا در كوچههای گیج میپیچید بی حاصل سكوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود نمیروئید در چشمی به جز تردید و وهم و شك یقین تنها سرابی در شكارستان شیطان بود شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی به رغم فتنههای پیش رو در خاك مهمان بود جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر محمد؛ واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
سکوتِ تیرۀ تاریخ سرگردان و حیران بود زمان خاموشتر در گوشۀ ذهنی پریشان بود جهالت ذهنِ انسان را چنان بیوقفه پر میکرد که استدلال هم افتاده در گرداب هذیان بود خدا یک واژه تاریک و نامفهوم بود وخشک نمادِ بت، امیدِ خانههای بتپرستان بود سکوتی ممتد و تاریک، در متنِ زمین میریخت گناه و جهل و بدعت، سازِ خوش آهنگِ شیطان بود نگاه فصلها روی زمین خشکیده میروئید و بذر عشق محروم از صدای پای باران بود تبِ بانگ ابابیل از سکوتِ آسمان بارید و بعد از آن شروع سالهایی بس خروشان بود خدا تابید بر روی زمین تا روشنی بخشد به ذهنِ تیرۀ انسان، و آن میلادِ عرفان بود خدا از عرش بر بالِ ملائک مهر را پاشید شب اعجاز میلاد محمد، عطفِ انسان بود و بر روی زمین کاخ مدائنها فرو میریخت شکوه جشنِ میلاد محمد، پایکوبان بود شنیدند آسمانیها که یک مرد یهودی گفت بشارت داد موسی، این شب میلاد پیمان بود تبِ آذر گُشَسبِ پیر خاموشی گرفت آنگاه نگاهِ روشنِ چشم محمد بود و قرآن بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
پیغـمبر صداقـت و ایـمان خوش آمدی کامل ترین حقـیقت انسان خوش آمدی دنـیا کـویـر تـشـنه و تو کـوثـر حـیات سر تا به پا طراوت باران خوش آمدی نازل شدی ز کنگـرۀ عـرش بر زمین ای مشـرق تجـلـی قـرآن خـوش آمدی عزی، منات و لات به پای تو ریختند عمر هبل رسیده به پایان خوش آمدی پیش از تو عشق و خوبی و احساس مرده بود تا زندگی ببخشی، چون جان خوش آمدی
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیهالسلام
سوگـند میخوریم به قـالو بلای عشق سوگند میخـوریم به بدرالدجای عشق تابید نـور رحـمـت حـق؛ نور سرمدی یک جلوه کرد و بت کده را تار و مار کرد یک یاعلی که گفت هزاران شکار کرد آوردهانـد تـا که تو را با تـمـام عـشـق باید که سجده کرد به قدر و مقام عشق در چـارده مـسـیـر تـویی مـقـتـداتـرین تکـیـه به کوه قـامت تو زد ستون دین دسـتـی بـکـش به روی سر ما نـدارها عالـیـجـنـاب اینهـمه شـب زنـدهدارها شیعه که جام مستیتان را به لب گرفت حالا بساط نوکریش روز و شب گرفت آقام شد که نوکـریم رنگ و بو گرفت نوکـر شـدم که زنـدگـیـم آبـرو گـرفت
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بهـشت، منتـظـر آن شکـوهِ سرمد بود بهـارِ دلـشدگـان، حـضرتِ محـمد بود یـگـانـه اسـوۀ اخــلاق؛ اســوۀ خـوبـی تـمـامِ عـمـر، بـه آزادگـی مـقــیّـد بـود صدای آمدنِ کیست، بر بسیـطِ زمین؟ خداست یا که نبی؟، یک جهان، مردد بود بسی خجسته و نیکوست، روزِ آمدنش و پایکوبیِ عـشاق، خارج از حـد بود چقدر شأن و مقامش فراتر از دنیاست ز نسلِ نور، نِکو رو، به نامِ احمد بود همیشه و همهجا، صاحبِ کمال و جلال میـانِ سلـسـلـۀ عـابـدان، سـرآمـد بـود نه اینکه هـمردۀ اولیای پیـش از خود که پـیـشـوای همه انـبـیاء، محـمـد بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـوی عـطـر از قـدم شاه جهان میآید در گـلـستـان غـزل با هـیجـان میآیـد آسمان مهـر به دامـان زمین میپـاشد نبض خامـوش زمین با نوسان میآید
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
چهره انگار… نه، انگار ندارد، ماه است این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟ این چه نوریست که تاریکی شب را برده دل مـرد و زن اقــوام عـرب را بُـرده این چه نوریست که پُر کرده همه دنیا را راهـی مـکـه نـمودهست یـهـودیها را جریان چیست؟ فقـط اهل کتاب آگاهـند همه انگشت به لب خیره به عبداللهـند همه حیرت زده، نوری که معما شده است چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد چـارده کـنـگـره از کـاخ مـدائن افـتـاد غیر از این هر خبری بود فراموش شد و ناگـهـان آتش آتـشـکـده خـاموش شد و طـالـع نـیـک امـیـران جـهـان بـد افتاد ته جـام همهشان عکـس مـحـمد افـتاد! طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد مـثـنـوی رام شد و رو به تـغـزل آورد چهـره آرام، زبان نـرم، قـدمها محـکـم قامتی راست، تنی معـتدل، ابرویی خم گـفتم ابرو، نه! دو تا قـوی سیاه عاشق که لب سـاحـل امـنند ولی دور از هـم لـب بـــالایــی او آب بــقــاء کـــوثـــر لـب پــائــیـنـی او آب حــیــات زمــزم دست، تفـسـیرگر خیـرالامـور اوسطها آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک« هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم دخـتـرش از سه زن برتر عـالـم برتر هـمسرش هم رده با آسیه است و مریم قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف« علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم« هرچه گفـتیم کم و منزلتش بیشتر است پیش او خوارترین معجزه شق القمر است هرکه با نیـتی از عـشق محـمـد دم زد »دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد« محرم راز، علی باشد و باشد کافیست جمع دست علی و دست محمد کافیست و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است شاهد گـفـتۀ من خـطـبۀ قرای خُم است منـکـران شـاهد عـیـنی غـدیرند! دریغ سـنـد بیـعـت خود را بپـذیـرند؟! دریـغ بـاز از خـصلت او با دگـران میگـوید آنچه در بـاطن او دیـده عـیان میگوید پیش پیری که به جنگاوریاش میبالد از جـوانـمردی سردار جـوان میگوید «سود در حُبّ علی است و زیان در بغضش« با عرب باز هم از سود و زیان میگوید حرف این است: « فهذا عـلیٌ مولاکم« یک کلام است که با چند بیان میگوید
: امتیاز
|